مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شاعر : پوریا باقری
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
مـا را گـدای خـانـۀ زهـرا نـوشـتـهاند خـاک قـدوم حـضرت مـولا نوشـتهاند
مـهـمـان سـفـرههای تـولّا نـوشـتـهانـد خود را زمین زدیم، که بالا نـوشتهاند
ممـنون لطف حضرت حق تا قـیامتـیم
ما روز حشر، شامل احسان و رحمتیم
ما خـاک پای حضرت سلمان حیدریم مـا نـوکـران کـشـور ایـران حـیـدریـم
مـؤمـن که نه، بـنـدۀ ایـمـان حـیـدریـم شکر خدا، که جمله مسلـمان حـیـدریم
ایران شده است، مرکز یـاران فـاطمه
ما را سپـرده حق به عـزیزان فـاطمه
چون مُرده کز نگاه مسیحا گرفته جان یا غـنچـهای که از دم دنیا گرفته جان
ایـرانی از محـبّت زهـرا گـرفـته جان این کشور از کرامت موسی گرفته جان
خیرش قـبـول کار جهـان روبـراه شد
از نسل اوست کـشورمان روبـراه شد
ما شامـل دعـای قـنـوت پـیـمـبـریم… جـیـره خوران سـفـرۀ احـسان مـادریم
حاجات خود به مقصد این خانه میبریم مدیون لطف حضرت موسی بن جعفریم
خورشید او به دشت خراسان منوّر است
در قلب قم نشانهای از حوض کوثر است
باب الحوائج است و جهان در مسیر او صد یوسف و مسیح و سلیمان اسیر او
حاتم همیشه کرده خودش را فـقـیر او ما را هـدف گرفـته چه آسوده تـیـر او
عـاشق شدیم، عـاشق مـوسـای طایـفه
جــانـم فــدای دخــتــر آقــای طـایـفــه
دنـیـای لا ابـالـی بـیرحــم لـعـنــتــی! شـرمـنـدۀ جـمـال رخـش تـا قـیـامـتـی
از فـیض کامـلـش به خـدا بیسعـادتی آزردن امـام زمــان بـا چـه قـیـمـتـی؟
فرزند فاطمه است و خودش هم امام ما
بـر سـاحـت مــقــدّس او احـتــرام مـا
زنـدان که جـای حضرت آقا نمیشود راضی از آن قبیله که زهرا نمیشود
آسـوده از جـسـارت دنـیـا نـمـیشــود دخـتـر بــدون ســایـۀ بـابـا نـمـیشـود
رحمی کنید، دخـتـر او نـوجـوان شده
از درد دوری پـدرش نیـمه جـان شده
توهین مکن به مادر پهلـو شکستهاش قدری حیا کن از غم چشمان بستهاش
نیرو نمانده در تن بیـمار و خـستهاش سوگند بر دو پای به زانـو نـشستهاش
خسته شده از این همه آزار، بس کنید
تکـیه زده به پهـلوی دیـوار، بس کنید
در بـاز شد، دخـتـر او را خـبـر کـنید گـریه برای غـربت او از جگـر کـنید
این شهر را برای غمش در به در کنید فـکـری به حـال داغ دل آن پـسر کنید
سهم امام که جگـر پـاره پـاره نیست!
بر نامـروّتی شما راه چـاره نیست…
ای شیعـیـان برای تـنـش گـل بـیاورید جـای لـگـد بر این بدنـش گـل بیاورید
بر خـشکی لب و دهـنـش گـل بیاورید بر زخـمهـای پـیـرهـنـش گـل بیاورید
اینجا هـنـوز شـیـعـۀ آقـا نـمـرده است
اینجا کسی لباس، به غارت نبرده است
حـالا دوبــاره یـاد غــم یــار کــردهام یــاد لــبــان تــشـنــۀ تـب دار کــردهام
رو بـر حـریـم قــدسـی دلـدار کـردهام با این دو جـمله گـریۀ بـسیار کـردهام:
«ای وای از هجـوم اراذل به خیمهها
ای وای از نشستن سر روی نیزهها»
|